محمل بدار ای ساربان
تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان
گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان
کز دل نشانم میرود
با آن همه بیداد او
وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او
یا بر زبانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین
ای دل ستان نازنین
آشوب و فریاد از زمین
بر آسمان م میرود
در رفتن جان از بدن
گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم میرود